معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

آتش شوق

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

خُم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است


گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست

هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است


بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود

زین سیل دمادم که در این منزل خواب است


معشوق عیان می گذرد بر تو و لیکن

اغیار همی بیند از آن بسته نقاب است


گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید

در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است


سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم

کاین گوشه پر از زمزمۀ چنگ و رباب است

                    حافظ


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد