معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

چه دلها بُردی ای ساقی(غزلی از سعدی)

چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت 

 دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت

خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی؟

سپر انداخت عقل از دست ناوک های خونریزت

بر آمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی    

 فغان از قهر لطف اندود و زهر شکر آمیزت

لب شیرینت ار شیرین بدیدی در سخن گفتن

 بر او شکرانه بودی گر بدادی ملک پرویزت

جهان از فتنه و آشوب یک چندی برآسودی

  اگر نه روی شهرآشوب و چشم فتنه انگیزت

دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هوشیاری

 چون بیند دست در آغوش مستان سحر خیزت؟

دمادم در کش ای سعدی شرابِ صرف و دم درکِش

که با مستان مجلس در نگیرد زهد و پرهیزت

" سعدی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد