معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

روباه

صبح زود وقت طلوع آفتاب روباه از لانه خارج شد و سایۀ خودش را دید دستپاچه گفت « امروز برای نهار یک شتر خواهم خورد » پس راه افتاد و تمام صبح را در جستجوی شتر به اینسوی و آنسوی پرسه زد . نزدیک ظهر یک بار دیگر به سایۀ خودش خیره شد . و بهت زده گفت « بله یک موش کوچک هم برای نهار من کافی است ! »

« جبران خلیل جبران»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد