معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

طمع

در سفری که به دور دنیا داشتم در جزیره ای لم یزرع به موجود هولناکی برخوردم که سری همچون سر انسان و سمهائی آهنین داشت. آن موجود هولناک بی انقطاع زمین را می خورد و آب دریا را می آشامید. مدتی طولانی به تماشا ایستادم. سپس نزدیک شدم و پرسیدم : « آیا هنوز سیر نشده ای؟ آیا شکم تو چاه ویل است و گرسنگی و تشنگی ات را پایانی نیست؟» و موجود هولناک در جواب من گفت : « چرا ، چرا براستی سیر شده ام بلکه کارم از سیری گذشته و از خوردن و آشامیدن به درد آمده ام. اما وحشت من از اینست که تا فردا زمینی برای خوردن و دریائی برای آشامیدن باقی نماند »


« جبران خلیل جبران»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد