معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

فارغ التحصیل شدن

ای سروری که در ساعت مچی من پنهان شدی

ای آن که با زمان بر ضد من هم قسم شدی

و با النگوهای من بر ضد من سوگند خورده ای

وبا مژهایم . . و پیراهن هایم . .

و لاک ناخن هایم ..

ای آن که با کتابهایم . . و یادداشت هایم . .

و بوی قهوه علیه من توطئه می کنی . .

ای کاش به مرخصّی می رفتی

سپری کردن وقت با تو مشکل است

و بدون تو نیز غیر قابل تحمل است

و زمان شکل نهائی خود را نمی گیرد

مگر هنگامی که از میان انگشتانت بگذرد . .

            ٭      ٭     ٭

و من . . هنگامی  درسم به پایان می رسد

که از میان انگشتان تو فارغ التحصیل شوم . .

« شعری از دکتر سعاد الصباح »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد