ای سروری که در ساعت مچی من پنهان شدی
ای آن که با زمان بر ضد من هم قسم شدی
و با النگوهای من بر ضد من سوگند خورده ای
وبا مژهایم . . و پیراهن هایم . .
و لاک ناخن هایم ..
ای آن که با کتابهایم . . و یادداشت هایم . .
و بوی قهوه علیه من توطئه می کنی . .
ای کاش به مرخصّی می رفتی
سپری کردن وقت با تو مشکل است
و بدون تو نیز غیر قابل تحمل است
و زمان شکل نهائی خود را نمی گیرد
مگر هنگامی که از میان انگشتانت بگذرد . .
٭ ٭ ٭
و من . . هنگامی درسم به پایان می رسد
که از میان انگشتان تو فارغ التحصیل شوم . .
« شعری از دکتر سعاد الصباح »