معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

درد مدور

صدفی به صدف همسایه اش گفت: « در درونم درد طاقت فرسائی حس می کنم. دردی سنگین و مدور که سخت مرا به عذاب انداخته است. »

همسایه اش با لحنی نخوت آلود گفت: « سپاس آسمانها و دریاها را که من هیچ دردی در درون ندارم. و بحمدالله از درون و بیرون سالم و سرخوشم. »

خرچنگ دریائی که از آنجا می گذشت صحبت دو صدف را شنید. نزدیک شد و به آن یکی که از درون و بیرون سالم و سرخوش بود گفت: « آری: تو سالم و سرخوشی و هیچ دردی نداری، اما بدان این دردی که همسایه ات می کشد، مرواریدی است درشت و درخشان که زیبائی اش را حد و پایانی نیست.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد