معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

مرا به مرز خورشید ببر

به من بگو. به من بگو

آیا پیش از من، زنی را دوست داشته ای؟

و آیا هنگامی که بحالت عشق هستی،

 نور عقل را از دست می دهی؟

به من بگو. به من بگو

زن، وقتی که دوست می دارد، چه حالتی پیدا می کند؟

درختچۀ رازقی؟

به من بگو

این شباهت آشکار چگونه است؟

بین اصل،  و بین سایه

بین چشم، و بین سرمه؟

زن در برابر عاشقش چه می شود،

رونوشت عشق برابر با اصل است؟

لغتی به من بگو . .

که هیچ زنی غیر از من آن را نشنیده باشد . .

مرا به سوی جزیرۀ عشق ببر . .

که غیر از من در آن کسی نزیسته باشد . .

مرا به سوی سخنی فراتر از مرزهای شعر ببر

به من بگو : من عشق اول تو هستم

به من بگو : من وعدۀ اول تو هستم

آب مهر خود را در گوشهای من بچکان

یک قرص ماه در چشمان من برویان

بدرستی که سخن عشق از سوی تو . . .

به همه دنیا می ارزد . . .

ای کسی که مانند گلی در اعماق من ساکنی

ای آن که مانند طفلی که روی حدقه های من بازی می کنی

تو در رفتارت مانند کودکی عجیبی هستی

مانند موج خشنی،

و مانند ماسه نرمی . .

از اشتیاق من دلتنگ مباش

تکرار کن . نام مرا همیشه تکرار کن

در ساعات پگاه . . و شباهنگام

ممکن است در سکوت کردن ورزیده نباشم . . نادانی مرا بر من ببخشای

جستجو کن . در همه زمین جستجو کن

زنی همچون من در دنیا نخواهی یافت . . .

تو حبیب منی . مرا ترک نمی کنی

بردباری خود را همچون درخت خرما می نوشم . ..

من ، تو هستم . .

پس چگونه بین اصل و سایه فرقی بگذارم؟

« دکتر سعاد الصباح»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد