معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

موج

شناور سوی ساحل های ناپیدا

دو موج رهگذر بودیم

دو موج همسفر بودیم.

گریز ما

نیاز ما

نشیب ما

فراز ما

شتاب شاد ما، با هم

تلاش پاک ما ، توام

چه جنبش ها که ما را بود روی پردۀ دریا.

شبی در گردبادی تند، روی قلۀ خیزاب

رها شد او ز آغوشم

جدا ماندم ز دامانش

گسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب.

از آن پس در پی همزاد ناپیدا

بر این دریای بی خورشید

که روزی شب چراغش بود و می تابید

به هر ره می روم نالان، به هر سو می دوم تنها.

« سیاوش کسرائی»

نظرات 3 + ارسال نظر
کولی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ http://koliyeaashegh.loxtarin.com

زیبابود عزیزم
بدو بیا آپم

کولی پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ب.ظ http://koliyeaashegh.loxtarin.com

چرا کولی؟
خب من هم سرگردانم هم خانه بدوش هم جایی مسقر نیستم یک جای ثابت
چون من سرگردان و دربه در عشق اونم اما دریغ از توجه اون!
خیلی سخته کسی که قبلابرای تو شعر میگفت الان بری و ببینی داره قربون صدقه یکی دیگه میره و واسه ی اون شعر میگه
آره عشق اون من آواره و سرگردان کرده
من یه کولی ام که کوله بار سنگین عشقش با یه چراغ نفتی زیر بارون و برف با پاهای برهنه با قلبی شکسته پاهایی که زخمی شده بخاطر یار نیمه راه بودنش
لباس تنم شعرهایی بود که میگفت
شعرهاش به صورت لباسی زیبا بود که تمام وجودم در بر می گرفت لباسی که از هر لباس دیگه ای گرم تر بود.
چشماش وقتی که بود روشناییش از چراغ دستم بیشتر بود و همیشه فروزش داشت
حالا فهمیدی چرا گفتم کولی عاشق؟
اگه بازم سوالی داری بپرس

ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی

اران چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://www.shabneshin.loxblog.com

سلام
شعرهای وبلاگت زیباست .
ـمن تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
-هرگز،هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این
-هرگز
کشت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد