معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

نوروز مبارک

خیره آن دیده که آبش نبرد گریۀ عشق

تیره آن دل که در او شمع محبت نبود

آب انگور

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بشوی

کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

«عمر خیام نیشابوری»


منبم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم(سهراب سپهری)

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید
ترا در بی کران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه می جویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه می گویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی،
یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم 
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت 
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم،
تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را.
با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد. به نجوایی صدایم کن. 
بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد 
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گام های مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید 
ترا در بیکران دنیای تنهایان.
رهایت من نخواهم کرد. 

حقیقت

عادتهای نیکو بیاموزید ، که طبیعت شما را به زندگی سعادتمندانه عادت دهد. ناپلئون بناپارت

حقیقت را دوست داشته باش اما خطاها را ببخش . منتسکیو