معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

طعنۀ مستان

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

 تو غره بدان مشو که می، می نخوری

صد لقمه خوری که می غلامست آن را

« خیام»

عطر وفا

پشتگرمی به چه بودت که شکفتی؟ گل یخ!

وندر آن عرصه که سرما کمر سرو شکست،

نازکانه تن خود را ننهفتی گل یخ!

سرکشی های تبارت را، ای ریشه به خاک

تو چه زیبا به زمستانها گفتی، گل یخ!

تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ،

از کلاغان سیه بال چه دیدی و شنفتی؟ گل یخ!

آمدی، عطر وفا آوردی،

همه افسانه بی برگ و بری ها را رُفتی، گل یخ!

چه شنفتی تو در این غمزده باغ؟

که چو گلها همه خفتند، تو بیدار نخفتی گل یخ!

راستی را، که چه جانبخش به سرمای سیاه

شعله گون ، در نگه دوست شکفتی، گل یخ! 

« سیاوش کسرائی»

آتش شوق

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

خُم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است


گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست

هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است


بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود

زین سیل دمادم که در این منزل خواب است


معشوق عیان می گذرد بر تو و لیکن

اغیار همی بیند از آن بسته نقاب است


گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید

در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است


سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم

کاین گوشه پر از زمزمۀ چنگ و رباب است

                    حافظ


نقطۀ عشق نمودم بتو هان سهو مکن

ای فرزندان مادر دیرینۀ من، ای سواران امواج،

چه بسیار که کشتی شما در بحر رؤیاهای  من بادبان بر افراشته.

و اکنون در بیداری، که مرا خوابی عمیقتر است، بسوی من آمده اید.

من برای رفتن آماده ام و اشتیاق من به رفتن، همراه با بادبانها در انتظار باد است.

تنها یک نفس دیگر از هوای محبوس خواهم کشید و یک نگاه مشتاق دیگر به پشت سر خواهم افکند،

و آنگاه در میان شما خواهم ایستاد، همچون مسافری از مسافران دریا.

و تو ای دریای عظیم، ای مادر بی خواب و بی آرام،

که آرامش نهرها و رودها در توست،

این نهر کوچک تنها یک پیچ دیگر خواهد خورد و تنها یک زمزمۀ دیگر در این دره سر خواهد داد،

 و سپس به سوی تو خواهد آمد، یک قطره تنها، به اقیانوسی بی انتها.      « جبران»

راز خوشبختی ( موعظۀ سر کوه عیسی پیغمبر)

روزی که جمعیت انبوه گرد آمده بودند، عیسی به همراه شاگردان خودبر فراز تپه ای بر آمد و بنشست. آنگاه شروع به تعلیم ایشان کرد و فرمود:«خوشا بحال آنانکه نیاز خود رابه خدا احساس می کنند، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشا بحال ماتم زدگان زیرا ایشان تسلی خواهند یافت. خوشا بحال فروتنان ، زیرا ایشان مالک تمام جهان خواهند شد. خوشا بحال گرستنگان و تشنگان عدالت ، زیرا سیر خواهند شد. خوشا بحال آنانکه مهربان و با گذشتند ، زیرا از دیگران گذشت خواهند دید . خوشا بحال پاکدلان زیرا خدا را خواهند دید . خوشا بحال آنانکه برای برقراری صلح میان مردم کوشش می کنند، زیرا ایشان دوستداران خدا نامیده خواهند شد. خوشا بحال آنانکه بسبب نیک کردار بودن آزار می بینند، زیرا ایشان از برکات ملکوت آسمان بهره مند خواهند شد . هرگاه بخاطر من شما را ناسزا گفته آزار رسانند، شاد باشید. بلی ، خوشی وشادی نمائید، زیرا در آسمان پاداشی بزرگ در انتظار شماست. بدانید که با پیامبران گذشته چنین کردند.شما نمک جهان هستید و به آن طعم می بخشید. امّا اگر شما نیز طعم خود را از دست دهید ، وضع جهان چه خواهد شد.؟ در این صورت شما را همچون نمکی بی مصرف دور انداخته پایمان خواهند ساخت. شما نور جهان می باشید. شما همچون شهری هستید که بر تپه ای بنا شده و در شب می درخشد و همه آن را می بینند. پس نور خود را پنهان مسازید، بلکه بگذارید نور شما بر مردم بتابد، تا کارهای نیک شما را دیده ، خداوند بزرگ را تمجید نمایند.»    « انجیل متی»